دسته‌ها
شخصی

در حاشیه‌ی حاشیه نمایشگاه کتاب

چند روز پیش در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، اتفاقی افتاد که من رو به فکر فرو برد. قصد نداشتم این افکار نسبتا پریشان رو منتشر کنم ولی انتشار عکسی از من «در حاشیه»، در حالی که اصلا متوجه ثبت این لحظه نبودم خاطره اون روز رو زنده کرد. همین شوق نوشتن و اشتراک گذاری افکارم رو زنده کرد.

چه اتفاقی افتاد؟

اون روز در غرفه آموت با مدیر محترم انتشارات، آقای یوسف علیخانی چند دقیقه‌ای صحبت کردم. هم نویسنده هستند، هم مدیر، و مهم‌تر از همه انسانی گرم، صادق و مشتاق گفتگو. از شما چه پنهون که یکبار رفتم و گرم صحبت بودن، من بیشتر گوش دادم و چون غرفه شلوغ شد رفتم به کارام رسیدم تا دوباره برگردم. وقتی برگشتم هم شروع صحبت و درخواست نوشتن یک جمله گوشه کتاب برام سخت بود. البته برخورد خوب و گرمشون کارمو راحت‌تر کرد. همین که تو شلوغی اول بیخیال صحبت شدم و توی مراجعه دومم، رفتارشون کمک کرد تا مکالمه شکل بگیره بیشتر من رو به فکر وا داشت.

بعد این گفتگوی کوتاه و به ظاهر گذرا، ذهنم تا خونه درگیر بود. برای همسرم، که کتابی رو خواسته بودم امضا کنند هم تعریف کردم. این که چقدر ماجرای عجیبی بوده برام. این که تو عصر هوش مصنوعی، به عنوان کسی که هم مصرف‌کننده و هم توسعه دهنده این مدل ابزارها (مثل چت‌بات و agent) هستم، چقدر از یک گفتگوی ساده انسانی با فرد جدید لذت بردم. چیزی که با گسترش هوش مصنوعی داره کمتر میشه.

اتفاق زیر ذره‌بین

منظورم از گفتگو، معاشرت با نزدیکان نیست. این که بتونیم با خروج از دایره امن خودمون، خیلی راحت و صمیمی با افراد غریبه هم معاشرت و گفتگو کنیم. تجربیاتشون رو بشنویم بدون اینکه نگران عقب افتادن مسیر پیشرفتی که چیدیم باشیم. این که راحت حجم ندانسته‌هامون رو لحظاتی فراموش کنیم، از مسابقه زندگی خارج بشیم و لحظه‌ای رو گوش بدیم به تجربه افراد و حس و حالشون رو درک کنیم.

ارتباط انسانی، گفتگوی بی‌واسطه، لحظه‌ای که بدون فکر قبلی با کسی آشنا می‌شی و بدون هیچ ابزار دیجیتالی، فقط با نگاه و صدا و حس، باهاش ارتباط برقرار می‌کنی… اینا چیزایی هستن که هیچ مدلی یاد نمی‌گیره. هیچ الگوریتمی لمس‌شون نمی‌کنه. اگر هم چنین اتفاقی بیوفته باز هم در نهایت با یک ماشین در ارتباطیم. یک چیزی که بشر خالقش بوده. در بهترین حالت باز هم به نظرم این خالق بودن مانع از ایجاد ارتباطی مشابه ارتباط انسانی میشه.

از طرفی هم تلنگری بود برای من، که حواسم بیشتر به ابعاد پنهان شغل و زندگی باشه. این که دائما پاسخگوی نیاز انسان‌ها در کسب و کار نباشم، بلکه به خود انسان‌ها توجه کنم.

وظیفه ما

و شاید وقتشه که در کنار تمام هیجان‌های فنی و ساخت سیستم‌های هوشمند، گاهی از خودمون بپرسیم: آیا هنوز هم می‌تونیم انسان باقی بمونیم؟ خودم خیلی برای پاسخ دادن به این سوال آماده نیستم. اما تصمیم دارم وقت بیشتری رو با آدم‌ها بگذرونم و شاید توی همین وبلاگ، در کنار ادامه دادن مطالب تخصصی، یه مقدار هم تجربه‌های زندگی عادی و انسانی، یا مطالبی که در ارتباط با انسان‌ها باشه بذارم. خوشحال میشم شما هم اگه تجربه مشابهی دارین با من به اشتراک بذارین. شاید شروع یک گفتگوی انسانی جدید باشه 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *